مطلبی از گروه اجتماعی روزنامه ایران مورخ امروز 9 مرداد 1386، توجهم را جلب کرد. متن خبر را می نویسم، خودتان قضاوت کنید.
12 درصد متکدیانی که از فروردین ماه تا تیرماه دستگیر شده اند، تحصیلات دیپلم و بالاتر از دیپلم دارند.
ابراهیم رضوانی، مدیر کل امور اجتماعی استانداری تهران در گفت و گو با ایسنا، با اشاره به این که از ابتدای سال 86 تا پایان تیرماه، یکهزار و 765 متکدی، پس از دستگیری، پذیرش شده اند، گفت: یکهزار و 437 نفر از این متکدیان، مرد، 292 متکدی زن و مابقی دختر و پسر بچه بوده اند.
وی گفت: بیشترین تعداد متکدیان در محدوده سنی 32 تا 41 سال بوده اند و پس از آن بیشترین تعداد درگروه سنی 42 تا 51 سال قرار گرفته اند.
رضوانی افزود: بخش قابل توجهی از این افراد، یعنی حدود 23 درصد، تحصیلات ابتدایی، 20 درصد راهنمایی و بیش از 12 درصد نیز تحصیلات دیپلم و بالاتر داشته اند. مدیر کل امور اجتماعی استانداری تهران گفت: بیش از 47 درصد متکدیان متأهل بوده اند و بیش از 16 درصد از آنها یا متارکه کرده اند یا زندگی شان متلاشی شده است.
وی با بیان اینکه بیش از 67 درصد متکدیان دستگیر شده در مدت یاد شده، در سلامت جسمی به سر می برند، افزود: تاکنون جواب آزمایش اعتیاد 926 نفر از متکدیان پذیرش شده مثبت بوده است و به عبارتی 63 درصد آنها طبق آخرین نتایج آزمایش ها، معتاد بوده اند و پول به دست آمده از گدایی را خرج اعتیاد خود کرده اند.
مدیر کل امور اجتماعی استان تهران، همچنین در باره سابقه کیفری متکدیان گفت: تاکنون پاسخ استعلام سابقه کیفری برای 380 متکدی آمده است که از این تعداد 345 نفر یعنی حدود 90 درصد آنها سابقه کیفری داشته اند. رضوانی تأکید کرد: این آمار گویای این مسأله است که متکدیانی که هر روز با شیوه های متفاوت از مردم پول می گیرند در سلامت کامل به سر می برند، تحصیلکرده و البته مجرم و معتاد هستند.
چه روزهای خوبی، روز پدر، روز مادر و ده ها روز خوب دیگر. اما چرا من در یک چنین روزی غمگینم؟ دلم تنگه، واسه پدرم، پدر مهربانم، پدری که باهاش دوست بودم. باهام حرف می زد و همیشه منو به اینکه دیگران را دوست داشته باشم، تشویق می کرد. پدری که الان در کنارم نیست. برای دیدنش باید به قطعه 216 بهشت زهرا برم. اما نه. برای دیدنش فقط کافی است، چشمانم را ببندم و او را در کنار خود ببینم. صدای گرمش را بشنوم و نوازش دستان مهربونش را حس کنم. و خیلی چیزهایی دیگری که مدتهاست آرزوشون را دارم. دلم برای پدرم تنگ شده. همیشه وقتی پدرم در کنارم بود و روز پدر فرا می رسید، با خودم فکر می کردم، چقدر سخته آدم پدر یا مادرشو از دست داده باشه . آنوقت یه همچه روزی چه حالی داره. دلم براشون می سوخت. برای همه اون کسانی که پدر یا مادرشون را از دست داده بودند. اما حالا... دلم برای خودم می سوزه. جای پدرم بسیار خالیه و من بی طاقت.
ناراحتتون کردم؟ دو حالت داره، یا تویی که این متن را می خونی، سایه پدر مهربونی بر سرت هست، که خوشا به احوالات. قدرشو بدون. دوستش داشته باش. بهش احترام بذار. و سعی کن براش کاری که دوست داره انجام بدی. پدر ها بخصوص اگر پا به سن گذاشته باشند و مویی سفید داشته باشند، بیش از هر زمان دیگری به توجه فرزندشان نیازمندند. همین توجه می تونه پاسخ خوبی برای زحماتی باشه که کشیدند. آنها ما را در بهترین روزهای جوانی و امید در کنار خود داشتند و همان جوانی و امیدشون را برای ما خرج کردند. امیدشونو ناامید نکنیم.
حالت دوم اینه که تو هم مثل من پدرت را از دست دادی. این بدترین حالته. اما ما هم می تونیم دل پدرمونو شاد کنیم. با قرائت فاتحه ای و چند آیه از قرآن کریم. وقتی قرآن کریم به ما و به فرشته های خداوند هم آرامش می ده، مطمئناً برای رفتگان هم موجی از آرامش به ارمغان خواهد آورد.
و دیگر اینکه ازشون کمک بخواهیم و بدانیم که در کنارمون و به فکر مون هستند.
روز پدر بر همة پدرها مبارک باد.
بر پدر من و پدر تو هم مبارک باد.
مقدمه
قدرت رسانه ها در جوامع پیشرفته امروزی بر کسی پوشیده نیست. یکی از کارکردهای رسانه بحث دربارة مسائل مهم روز و مشروعیت بخشیدن به آنهاست.
بسیاری از افراد جامعه ضروریات زندگی مادی و معنوی خود را از طریق رسانه درک می کنند و بسیاری دیگر این ضروریات را با رسانه سامان می بخشند. گسترش و توسعه کارکرد رسانه های جمعی همه روزه مسئولیت های جدیدی را بر دوش آنها می گذارد. اما این مسئولیت ها با برآورده ساختن توقعات بی حد و حصر مخاطبانشان، پایان نمی پذیرد. همچنان که انتظارات مخاطبان را نیز پایانی نیست. تنوع رسانه های جمعی و رقابت میان آنها به این انتظارات دامن زده و مخاطبان را به بیشتر خواستن تشویق می کند.
اگر بپذیریم که این خواسته ها تمام شدنی نیستند، می پذیریم که تلاشمان کافی نیست و باید افزون شود. تلاشی مضاعف برای همراهی با مخاطب و شاید همراهی مخاطب با ما، که به هر صورت زیباست. یکی از زیبایی های این همراهی، تعامل و ارتباطی است که بین رسانه و مخاطبان صورت می گیرد. از همین کانال است که می توان به مخاطب نزدیک و نزدیک تر شد و درخواستهای منطقی و پرشور او را شنید و اجابت کرد. مگر نه این که رسانه همیشه به همراهی مخاطبان خود نیازمند است. «ادامه...»
گفت و گو با دکتر فرزان سجودی
زبان شناس در قلمرو نشانه شناسی
دکتر فرزان سجودی در سال 1340 متولد شده است. او دوره کارشناسی را در رشته ادبیات انگلیسی و دوره های کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته زبان شناسی در دانشگاه علامه طباطبایی به پایان رسانده و فارغ التحصیل نخستین دوره دکترای این دانشگاه است. او هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه هنر و از جمله معدود زبان شناسانی است که در حوزه نشانه شناسی تخصص دارد. مجموعه وسیعی از تألیف و ترجمه ها و نیز ده ها مقاله ارائه شده ایشان در داخل و خارج از کشور مؤید این ادعاست.
مطلبی که حاصل گفت و گوی «آینده نو» با دکتر فرزان سجودی در مورخ پنج شنبه 30 آذر ماه 1385 در باره زبان شناسی و نشانه شناسی صورت گرفته، شامل بسیاری از مفاهیم و نشانه هایی است که مطالعه آن خالی از لطف نیست.
دکتر سجودی در بخشی از این گفت و گو اینگونه می گوید: «... نشانه شناسی متونی را مطالعه می کند که از این نشانه ها درست می شود و قرار است دائما ایجاد ارتباط کند و چیزی را، پیامی را و حسی را به دیگری نشان دهد یا منتقل کند. چقدر دراین کار موفق است یا درست تر بگویم این نشانه ها چطور این کارها را انجام می دهند؟...» «ادامه»...
امام صادق (ع) از قول پیغمبر اکرم (ص) فرمودند، نشانه های ایمان بندة مؤمن 9 چیز است:
- شادی و نشاط او را به باطل نکشاند، یعنی در خوشی ها از حد غافل نشود؛
- خشم و غضب او را از طریق حق بیرون نبرد؛
- قدرت سبب تجاوزش نگردد، یعنی اگر موقعیتی پیدا کرد به خودپسندی و گناه گرفتار نشود؛
- زیادی های سخنش را نگه دارد، یعنی به دروغگویی، چاپلوسی و غیبت نیفتد؛
- مازاد مالش را انفاق کند، یعنی خمس مالش را بدهد و در راه خدا آنچه را که لازم است خرج کند؛
- در زندگی اقتصاد و میانه روی را رعایت کند؛ یعنی هیچ وقت به اسراف نیفتد؛
- با دشمنانش مدارا نماید، یعنی هیچ وقت در فکر تلافی و کینه جویی نباشد؛
- خوی خوش داشته باشد، یعنی اخلاقش خداپسندانه باشد؛
- سخاوتمند و آقا باشد، یعنی هیچ وقت حالت گدا صفتی و بخل نداشته باشد.
مقدمه
الگوی مصرف روزنامه در ایران مدام در حال تغییر است. این دگرگونی متاثر از عوامل مختلف سیاسی– اجتماعی، فرهنگی و نیز فنی- حرفهای است. انتشار روزنامه های جدید، انتشار روزنامه های تخصصی، توقف و تعطیلی برخی از روزنامه ها و ورود نسل های جوان به جرگه روزنامه خوانان کشور مصرف روزنامه را پیوسته متاثر می سازد.به همین دلیل ثبت داده ها و اطلاعات مرتبط با رفتار مصرف روزنامه در بین شهروندان در فاصله های زمانی نزدیک تر ضرورت و اهمیت بیشتری پیدا می کند. «ادامه»...
مطالعات ارتباطی با دیدگاه جغرافیایی
دکتر کاظم معتمدنژاد*
مقدمه
ارتباطات و جغرافیا در محیط زندگی انسانی همیشه در تقابل و تعامل بودهاند. ضرورتهای زندگی جمعی انسانها برای گذر از شرایط زیست خانوادگی و قبیلهای و مکانهای محدود مساعد برای ادامة حیات گروههای اولیة کوچک انسانی (برخوردار از ارتباطات مستقیم و چهره به چهرة سنتی)، به سوی اوضاع و احوال خاص مکانهای جدید محل زندگی گروههای ثانوی بزرگ شهرنشین (بهرهمند از ارتباطات غیرمستقیم مبتنی بر امکانات نوشتاری، شنیداری و دیداری)، در طول قرنهای طولانی، سبب شدهاند که برای مقابله با موانع طبیعی جغرافیایی محیطهای وسیع زندگی جمعیتهای کثیر و غلبه بر محدودیتهای مکانی و زمانی ارتباطات اجتماعی، به چارهاندیشی بپردازند و به این منظور با گسترش کاربرد نوشتارهای دستی، تأسیس سرویسهای پستی، ساخت کاغذ، اختراع چاپ، ایجاد راهآهن و کشتی بخار، اختراع تلگراف، تلفن بیسیم و رادیو، فیلم سینمائی، ساخت اتوموبیل و هواپیما و ایجاد ماهواره و رایانه، انواع گوناگون و فراوان امکانات و وسایل ارتباطی را مورد استفاده قرار دهند. «ادامه»...
فردایی که خیلی زود آمد...
با موهای سپید اما امیدوار، در یک صف دفترچه صورتی رنگ در دست، کنار هم خندان ایستاده اند. گاهی با هم حرفی می زنند. و گاهی چشمان خسته و منتظرشان را به باجه می دوزند. جایی که قرار است فیش های حقوقشان را بگیرند. حتماً قلبشان تندتند می زند. انتظار این خاصیت را دارد. با خود می اندیشم، همة این افراد سالمند که عصایی در دست، پشتی خمیده، و دفترچه ای در دست دارند، روزی پراشتیاق، پر امید، و فعال و سرحال بودند. اشتیاق زندگی، امید به آینده، فعال برای این مملکت و سرحال از شور جوانی. با خود اندیشیدم، زمانی که من کودکی بودم، یا اصلاً نبودم، اینها این مردان و زنان سپیدمو، مشغول کار و تلاش و فعالیت بودند. چه می کردند؟ شاید آموزگاری بودند، شاید پرستاری، شاید فروشنده ای، شاید مکانیکی، شاید دفترداری، و شاید تلفنچی و شاید هزاران کار دیگر. همان آموزگاری که به دست پدرم، مادرم، خواهران و برادرانم و به دست خود من مدادی داد و گفت بنویس. خط بکش، رنگ کن، حساب کن، و همة اینها را با لبخند گفت. با مهربانی گفت. با حوصله و صبری گفت که من یاد گرفتم، نوشتم، خط کشیدم، رنگ کردم، و حساب کردم، تا همین الان. همچنان می نویسم، و حساب می کنم. راستی فردی که پشت باجه نشسته و دفتر حساب پس انداز پیرمرد را بدست دارد و مشغول حساب و کتاب و کار با کامپیوتر و نوشتن و مهر زدن و شمارش پول است، هیچ به یاد دارد که روزی هیچ کدام از این کارها را بلد نبود. چقدر سریع پول می شمارد، یک، دو، سه، ...، بیست و پنج، بیست و شش، ....، هفتاد و سه، هفتاد و چهار، ... بعدش چی بود، بعد از هفتاد و چهار چه عددی بود؟ دیگه پول نمی شمرد، یادش نمیاد بعد از هفتاد و چهار چه رقمی است.
پیرمرد با تأنی و حوصله یادآوری می کند، هفتاد و پنج ... او ادامه می دهد، هفتاد و شش، هفتاد و هفت، ...، نود و نه، صدتا!!
بلند فریاد می زند، نفر بعدی.... پیرمرد تشکر می کند و جوابی نمی شنود و می رود تا ماه بعد که دوباره بیاید و حقوق یکماهه خود را از دست کسی بگیرد که ابداً به گذشتة او، به شغل او، به سختیهایی که کشیده و به گرفتاریهایی که الان دارد، کاری ندارد و غرق در خویشتن خویش است.
پیرمرد صدقه دریافت نمی کند، مزد زحمات چندین و چند ساله اوست که اینگونه دریافت می کند. این پیرمرد سالها کار کرده، زحمت کشیده، عرق ریخته و با هزاران نفر سرو کله زده و حق بیمه پرداخت کرده، اما اینها برای چه کسی مهم است؟ تنها برای خود پیرمرد که می داند و بس.
با خود می اندیشم، چیزی نمانده، تنها چند صباح دیگر، منهم مثل او، پشت باجه، با قلبی که تند تند می زند منتظر می شوم تا حقوقی را دریافت کنم که الان حق بیمه اش را می پردازم. الان که سرحال و جوانم. و میتوانم فعال باشم و فعالیت کنم. تندتر حرف بزنم، تندتر راه بروم و بهتر بشنوم.
راستی وقتی موهایم سپید شد، عصایی دست گرفتم، و کندتر حرف زدم، با من هم همین طور رفتار می شود. به من هم خرده می گیرند که چرا یواش راه می رم، یواش حرف می زنم، خوب نمی شنوم، و زود جواب نمی دم.
با خود می اندیشم، در این صورت چه خواهم کرد، چه خواهم گفت، چقدر ا ندوهگین می شوم، و چقدر از پیری بدم خواهد آمد. با خود می اندیشم، پیری با همة تجربیات گرانبها، با همة دیدنیهایش، با همة احترام ووقارش را دوست دارم، نباید سرافکنده و دلسرد شوم. نباید ببُرم. پس الان که می توانم به سالمندان کمک کنم، آنها را دوست داشته باشم، و تجربیات آنها را ستایش کنم.
با خود می اندیشم، فردا خیلی زودتر از آنچه می اندیشیدم، آمد.
خسته از کار برمی گردم. تازه به خانه که برسم، باید کلی کار عقب مانده را سروسامان بدم. پشت چراغ راهنمایی ایستادم. رنگش قرمزه، یعنی که باید بایستی، اینقدر تا سبز بشه، صبر می کنم، چرا سبز نمی شه. توی افکار خودم غرق می شوم، تا شیشة پنجره های خونه رو تمیز نکنم، نمی توانم توری بچسبانم. دستی محکم به شیشة ماشین می خورد، از پنجره به پایین پرت می شوم. نگاهی به سمت صدا می کنم. باز هم دستش را محکم به شیشه ماشین می کوبد. فردی که دستی علیل و از کار افتاده دارد. آستین لباسش را تا با بالای بازو بالا برده و سنجاق زده. برای اینکه من و دیگران از کار افتادگی دستش را ببینیم. ولی برای بهتر دیدن ما، چند ضربه محکم هم به شیشه ماشین می زند. چندشم می شود. خاطرات تلخی برایم زنده می شود. با دست اشاره می کنم که برود. ولی او دوباره با دست محکم به شیشه می کوبد. دوباره اشاره می کنم که برو. شیشة سمت او را پایین می کشم و به او می گویم برو، ولی او دست بردار نیست. رویم را به سمت دیگری برمی گردانم و او غرولند کنان می رود. هنوز به خود نیامده ام که دستی دیگر به شیشه سمت خودم می خورد. نگاه می کنم. پسرک ترو تمیزی را می بینم که گل فروشی می کند. گل لازم ندارم. به او هم اشاره می کنم که گل نمی خواهم. ولی او هم ول کن نیست. مدام تکرار می کند. خانم گل بخر، خانم گل بخر، شیشه را پایین می آورم و به او می گویم گل نمی خوام. ولی او باز هم اصرار می کند. اینبار در سکوت تنها نگاهش می کنم. ولی او همچنان دست بردار نیست. و می گوید درست حرف بزن احمق، و من خشکم می زند. شیشه را بالا می برم. و او گستاخانه روبه من و با خشم می گوید، اگر شیشه ماشینت را خرد کنم حرف زیادی نمی زنی..... و من مات و مبهوت ..... صدای بوق اتومبیل پشت سرم نشان می دهد که چراغ سبز شده، و باید حرکت کنم. حرکت می کنم اما با چه حالی. به پلیسی که سر چهارراه شلوغ ایستاده و سعی می کند به حرکت اتومبیل ها و عابران پیاده و موتورسیکلت سوارها سروسامان بدهد، نزدیک می شوم و از او می پرسم که چه کسی باید با این مزاحمت های سر چهارراه ها برخورد کند. او می گوید به کلانتری گفتیم ولی نیامده اند. به چه کسی باید بگویم تا بیاید. بیاید و من و امثال من را که خیال خریدن گل و آدامس و کبریت نداریم از شر مزاحمت های اینان رها کند.
کم نیستند، کسانی که کبریت، گل، جای سی دی، آفتابگیر، و خیلی چیزهای دیگر می فروشند. یا با یک دستمال کثیف به جان شیشه های ماشین می افتند و کثیف ترش می کنند. اگر اعتراض کنی، حداقل بد و بیراه می شنوی. آنهم از کسی که نه می شناسی و نه او تورا می شناسد.
نیروی انتظامی، شهرداری و خیلی نهادهای دیگر می گویند که سازمان بهزیستی مسئول جمع آوری متکدیان سر چهارراههاست. ولی اینها که متکدی نیستند. البته راه دیگری هم هست. بنشینیم و منتظر بمانیم. خودشان خسته شده و می روند.
انشاالله...
به نام خداوند مهربان
این اولین باری است که یک وبلاگ برای خودم می سازم. اولین ها همیشه سخت تر و مهم ترند. شاید به این دلیل که قبلا تجربه نشده اند. امیدوارم این نخستین تجربه موجب دوستی و محبت و پیوند شده و با خود نیکی و مهربانی به ارمغان بیاورد.