می دانم که خیلی دیر کردم، ولی هستم... مدتی خیلی گرفتار کارهای اداری بودم، ولی از این به بعد خیال دارم هر روز در این فضایی که متعلق به من است، مطلبی بگذارم.
سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: «بادنجان، طعامی است خوش.» ندیمی مدح بادنجان، فصلی پرداخت. چون سیر شد گفت: «بادنجان سخت مضر چیزی است.» ندیم باز در مضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد، سلطان گفت: «ای مردک! نه این زمان مدحش می گفتی؟» ندیم گفت: «من ندیم توام، نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را.»
عبید زاکانی